ایران

ایران

ایران
ایران

ایران

ایران

امان ازدل زینب

هر وقت سیلی خوردی بگو یازهرا



هر وقت دستت را بستند بگو یا علی



هر وقت بی یاور شدی بگو یا حسن



هر وقت آب خوردی بگو یاحسین



هر وقت شرمنده شدی بگو یا ابوالفضل



اما اگرتشنه شدی،آب نخوردی، بی یاور شدی،دستت را بستند، سیلی خوردی،شرمنده


شدی،بگو امان ازدل زینب

تــب و لــرز را از خـود دور کـنید


۱۲ راهکار طبیعی فوق العاده برای مبارزه با سرماخوردگی و آنفلوانزا در فصل سرد
گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


پاییز که از راه می رسد، فصل سرماخوردگی و تب و سرفه هم شروع می شود. سرماخوردگی و آنفلوانزا ۲ بیماری همیشگی هستند که سراغ همه می آیند و راه هایی طبیعی برای فرار از ویروس های آن شناخته شده که پزشکان می گویند با این راه ها، میتوانیم کمتر از آدم های دیگر سرما بخوریم. این توصیه ها را در این راهنما بخوانید ...
1. گل یک داروی گیاهی است. دارویی که بدن را برای مبارزه با عفونت ها آماده می کند و اگر به محض دیدن علایم سرماخوردگی، دمنوش این گیاه را بنوشید، براساس تحقیقات تازه بعد از ۱ یا ۲ روز علایم محو یا کم می شوند. البته اگر بیماری خاصی دارید، برای نوشیدن این چای باید با پزشک خود مشورت کنید تا تداخل دارویی به بیماری هایتان اضافه نشود.
2. قرص های ضدسرماخوردگی که ترکیبات روی دارند، یکی از راه حل های پیشگیری از سرماخوردگی اند. تحقیقات نشان داده که اگر در ۲۴ ساعت اول، این قرص های آبنباتی را بخورید، علایم بیماری کمتر می شود و سلامت خود را زودتر به دست می آورید.
3. تاثیر ویتامین C برای مبارزه با سرماخوردگی، دیگر ثابت شده است اما به تازگی در تحقیقاتی مشخص شده که اگر در فصل سرما و در شرایطی که استرس های محیطی و کاری زیادی دارید، هرروز ویتامین C بخورید، احتمال سرماخوردگی شما نصف می شود. بهترین توصیه برای کمک گرفتن از ویتامین C هم این است؛ صبح به صبح یک لیوان آب پرتقال، لیموشیرین بخورید یا در چای خود لیموترش بچکانید.
4. بعد از تجربه بی نظیر مادربزرگ ها و سوپ مرغ هایی که در سرماخوردگی به ما داده اند، پزشکان تحقیق کرده اند و حالا می گویند، بخار سوپ مرغ باعث باز شدن مجرای تنفسی می شود، آب آن بدن را از بحران کم آبی در بیماری نجات می دهد و در نهایت هم التهاب دستگاه تنفسی را کاهش می دهد.
5. نوشیدن چای همان خاصیت های تسکین دهنده سوپ مرغ را دارد و آنتی اکسیدان های موجود در چای سبز و چای سیاه، برای مبارزه بدن با ویروس بسیار معجزه آساست.
6. اگر چای سبز را با عسل و لیمو بنوشید، همان خاصیت چای سیاه را برای درمان دارد، اما برعکس چای سیاه، به خواب لطمه ای نمی زند و باعث می شود خوابی عمیق به درمان بیماری شما کمک کند.
7. تحقیقات مشخص کرده اگر روزانه سیر تازه بخورید، به مبارزه بدن شما با میکروب ها کمک می کند و کمتر از یک انسان عادی گرفتار ویروس ها و بیماری ها می شوید.
8. اگر یک دستگاه بخار آب را در اتاق بگذارید یا آب داغ حمام را باز کنید و برای مدتی در بخار حمام نفس بکشید، ذرات ریز و داغ آب باعث می شود گرفتگی در مجرای بینی، برطرف و تنفس شما راحت تر شود.
9. یک چهارم قاشق چایخوری نمک و یک چهارم قاشق چایخوری جوش شیرین را در یک لیوان آب حل و با سرنگ کوچکی این مایع را به داخل بینی، تزریق کنید. با این کار، بینی خود را شستشو می دهید و راه تنفسی را از ویروس ها و گرده ها پاک می کنید. مخاط بینی هم رقیق می شوند و در دوران بیماری، راحت تر نفس می کشید.
10. اگر ۴ بار در روز، آب نمک قرقره کنید، میکروب ها از دستگاه تنفسی شما دور می شوند و رشد نمی کنند.
11. بیماری زمانی سراغ شما می آید که بدنتان ضعیف باشد. یکی از مهم ترین روش های مقابله با ضعف بدن هم، خواب و استراحت کافی است. هیچ وقت از خواب عمیق و استراحت خود به بهانه کار دور نشوید و در فصل سرد، تختخواب خود را گرم نگه دارید.
12. در محیط های آلوده قرار نگیرید و در فصل زمستان حواستان باشد هوا در فضا جریان داشته باشد و هوای ساکن با گردوغبار و ویروس هایی که در حال رفت و آمد هستند، به محیط تنفسی شما وارد نشود. وقتی در محیط های آلوده هستید آب نمک قرقره و با اسپری نمک و جوش شیرین به بینی، مجرای تنفسی خود را تمیز کنید.

داسـتان خـوشمزه ترین سـاندویچ دنـیا


گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


 سالن فرودگاه به نسبت خلوت بود و به نظر می رسید در این ساعت روز هواپیماها هم خیلی پرواز نمی کنند. گرمای ظهر، یوتا را حسابی خسته کرده بود و توان ایستادن نداشت. یک لیوان لیموناد خنک گرفت و روی اولین صندلی نشست. اینقدر خسته بود که حتی توان نداشت چشم هایش را باز نگه دارد.

چند دقیقه ای چشم هایش را بست. وقتی سوزش چشم هایش کمی بهتر شد، لیموناد را تا آخرین قطره اش سرکشید گرمای هوا او را اذیت می کرد، اما چاره ای نبود؛ هواپیمای فردریک تا چند دقیقه دیگر می نشست و او تنها کسی بود که به استقبال شوهرش می آمد. فردریک هم نمی دانست او به فرودگاه آمده تا از او استقبال کند.

فکرش را هم نمی کرد، اما یوتا می خواست همسرش را خوشحال کند و برای همین بی خبر به فرودگاه آمده بود. دسته گل بزرگی هم خریده و منتظر همسرش نشسته بود تا به او ثابت کند چقدر دوستش دارد. کمی که در سالن خنک فرودگاه نشست و حالش بهتر شد، کیف دستی اش را برداشت و به سمت سالن پروازهای ورودی رفت.

آنجا به خلوتی سالن قبلی نبود، اما خیلی هم شلوغ نبود. همان طور که داشت تابلوی اطلاعات پروازهای ورودی و خروجی را می خواند، مادر و دختری را دید که یک شاخه گل رز قرمز خریده و گوشه ای از سالن منتظر بودند. با این که خیلی ها به استقبال مسافران شان می آیند و این موضوع خیلی عجیب نیست، اما ظاهر آن دو نفر و همین طور نحوه برخوردشان با بقیه فرق داشت. آنها مثل دیگران نبودند؛ تنها، ساکت، آرام ولی خندان و بسیار شاد ایستاده بودند و با هم حرف می زدند.

آنطور که تابلوی اطلاعات پرواز نشان می داد، هواپیمای فردریک تاخیر داشت و تا ۳۰ دقیقه دیگر هم نمی رسید. برای همین یوتا به طرف مادر و دختر رفت و سعی کرد با آنها صحبت کند تا زمان هم زودتر بگذرد.

ـ "سلام، مسافر شما هم با پرواز شماره ۲۵۳ می آید؟"

ـ "سلام. ما منتظر مسافری نیستیم".

یوتا بیشتر تعجب کرد. او متوجه شده بود رفتار و ظاهر آنها شبیه کسانی نیست که منتظر مسافرشان باشند، اما نمی توانست باور کند بی دلیل آنجا ایستاده باشند. نگاهی به دسته گل خودش انداخت و بعد شاخه گل رز آنها را برانداز کرد. گل پژمرده و پلاسیده بود. یوتا کمی صبر کرد و به اطراف نگاهی انداخت. انگار دوست داشت بداند آنها چرا در سالن انتظار فرودگاه ایستاده اند، اما خجالت می کشید از آنها بپرسد.

دخترک که حدود شش یا شاید هم هفت سالش بود، با عجله به سمت مادرش دوید و دست های او را محکم گرفت. بعد به یوتا نگاه کرد و بی تفاوت دوباره به سمت مادرش برگشت.

ـ "مامان بیا. بابا امروز زودتر اومد."

دخترک این جمله را گفت و به سرعت از مادرش دور شد. زن جوان هم شاخه گل را با دست کمی مرتب کرد و گلبرگ های پلاسیده اش را دور ریخت. موهایش را هم صاف کرد و با لبخند دور شد. یوتا همان جا ایستاده بود تا ببیند آنها چه کار می کنند. دخترک از روی نرده های سالن پرید و به طرف مردی رفت که داشت راهروی کنار سالن را جارو می کرد.

زن جوان هم همان طور که لبخند می زد، منتظر ایستاد تا مرد و دخترک به سمت او بیایند. سه نفری یکدیگر را در آغوش گرفتند و بوسیدند و بعد از چند دقیقه به سمت حیاط فرودگاه رفتند تا با هم ناهارشان را بخورند. زن، سبد غذایی را از زیر صندلی برداشت و ساندویچ های کوچکی را که برای ناهار درست کرده بود از داخلش بیرون آورد.

زن و مرد ساندویچ های شان را به دخترک دادند و خودشان دست در دست هم نشستند و غذا خوردن دختر کوچولو را نگاه کردند. دخترک چنان به ساندویچ ها گاز می زد که هر کسی او را می دید، هوس می کرد چند لقمه ای از غذای آنها بخورد. یوتا هم گرسنه اش شده بود، ولی احساس می کرد غذایی که آنها می خورند خیلی لذیذتر از غذاهای رستوران فرودگاه است و برای همین دوست نداشت از رستوران چیزی بگیرد.

یوتا به آنها نگاه می کرد و همین نگاه طولانی باعث شد مرد متوجه حضور او شود. لبخند زد و او را به همسرش نشان داد. زن جوان به طرف یوتا آمد و سبد غذا را هم همراهش آورد. سبد را به طرف او گرفت و تعارف کرد. بعد با صدایی آهسته گفت: "اگر دوست دارید بفرمایید. یک ساندویچ دیگه هم داریم."

ساندویچ خیلی کوچک بود. یوتا آن را برداشت و تشکر کرد. زن جوان ادامه داد: "گفتم که ما مسافر نداریم. همسر من در بخش خدمات فرودگاه کار می کند و هیچ روزی ناهار پیش ما نیست. برای همین، سه روز در هفته من و دخترم می آییم اینجا تا ناهارمان را با هم بخوریم."

زن رفت و یوتا به ساندویچ کوچکی که از او گرفته بود، گاز زد. هیچ چیز داخلش نبود. فقط نان بود؛ نان خالی، اما دختر کوچولو طوری آن را می خورد که انگار لذیذترین ساندویچ دنیا را می خورد. او از طعم نان لذت می برد، چون در خانواده ای زندگی می کرد که همه اعضای خانواده عاشق یکدیگر بودند ...

یک لحظه لبخند :)

عکس نوشته های طنز و خنده دار آبان 92

 

تفاوت انسانهای چاق و لاغر در این است !

تفاوت انسانهای چاق و لاغر در این است !

 

 لطف کنید بگید  نشانگر روی کدوم عدد میره !؟

 لطف کنید بگید  نشانگر روی کدوم عدد میره !؟

 

 اگه فلاپی دیسک هنوز وجود داشت !

 اگه فلاپی دیسک هنوز وجود داشت !

 

 بدبخت مهرورزی تا چه حد آخه ، خودتو نابود نکن !

 بدبخت مهرورزی تا چه حد آخه ، خودتو نابود نکن !

 

تصویری از کودکی من ! در حال ورزش صبحگاهی

تصویری از کودکی من ! در حال ورزش صبحگاهی

 

ینی تا این حد معجزه میکنه !؟

عکس نوشته های طنز و خنده دار آبان 92

 

شکار ماهی توسط مار

شکار ماهی توسط مار

 

به کجا میرین شما ؟؟؟

عکس نوشته های طنز و خنده دار آبان 92

 

 آیا میدانید مافیا هم شبکه اجتماعی مخصوص خودش رو داره !؟ :))

سوشال مافیا - social mafia

 

شرح در عکس :))

شرح در عکس

 

نجاتت دادم عزیزم ^-^ ، نمیذارم بخورنت !

عکس نوشته های طنز و خنده دار آبان 92

 

شکار صحنه – لحظه فوران آتش فشان

شکار صحنه - لحظه فوران آتش فشان

 

کوروش کبیر – دکتر شریعتی – ارد بزرگ و بقیه دوستان هم همین نظر رو دارن :))

کوروش کبیر - دکتر شریعتی - ارد بزرگ و بقیه دوستان هم همین نظر رو دارن :))

 

یادش بخیر ، عکس یادگاری من در دانشگاه

راستی ، هنوز هم اون شلوار کرم رو دارم … !

یادش بخیر ، عکس یادگاری من در دانشگاه

 

اینجا اگر حیوان باشیم بهتره واقعا :|

اینجا اگر حیوان باشیم بهتره واقعا :|

 

خشم طبیعت :|

خشم طبیعت :|

 

بفرمایین دوچرخه سواری :)

بفرمایین دوچرخه سواری :)

 

خیلی عالیه این عکس نوشه :))

خانوم با شخصیت

 

شکار لحظه ها !

شکار لحظه ها !

 

دل و جرات اونی که اومده کنار ماشین از همه بیشتره !

دل و جرات اونی که اومده کنار ماشین از همه بیشتره !

 

حمله ملخ ها … !

حمله ملخ ها ... !

 

یا فوتباله خیلی مهمه ، یا آتش سوزی خیلی بی اهمیته !

funny-pictures-radsms-23

 

محصول جدید برای جنگ تن به تن :|

برای خون ریزی همه جور تکنولوژی به کار میبرن :|

محصول جدید برای جنگ تن به تن :|

 

خیلی به جا و در محل مناسبی عکس گرفتن :))

شباهت

 

 شکار صحنه

 شکار صحنه

 

ابتکار پسرا ^-^ خیلی هم باحال !

ابتکار پسرا ^-^ خیلی هم باحال !

 

هدفشون از این سبک کار چیه !؟

معماری نوین توالت

 

دلقک های زمان قاجار !

فک کنم سمت راستی داره صدای سوسک در میاره :))

دلقک های زمان قاجار !

 

هنوز ادمایی پیدا میشن که تو سخت ترین طوفان ها شما را یاری کنند 

هنوز ادمایی پیدا میشن که تو سخت ترین طوفان ها شما را یاری کنند

 

فست فود :))

فست فود

 

نخندین ، مادر خانواده عمرشو داده به شما :(

نخندین ، مادر خانواده عمرشو داده به شما :(

 

تفاهم یعنی درک تفاوت ها …

تفاهم یعنی درک تفاوت ها ...

 

من توی این موندم این چه پرنده ای بوده O.o

حالا خدا رحم کرده رو سر کسی نریخته ضربه مغزی شه !

خرابکاری پرنده

 

وری فست فود  :))

بهترین تصاویر خنده دار

 

گربه های محل آقوی همساده :))

گربه های محل آقوی همساده

 

سه ترین پلاک ایران :))

عکس نامه طنز

 

شکار صحنه شکار !

شکار صحنه شکار !

 

کیا تو این لحظه پر استرس بودن !؟ :))

یه مسترابایی بود بصورت ذوزنقه شکل

خودش اینجا بود سوراخش نزدیک هسته کره زمین 

یه مسترابایی بود بصورت ذوزنقه شکل

 

ورزش صبحگاهی پرندگان !

ورزش صبحگاهی پرندگان !

 

بهترین کادویی که میتونست باشه …

بهترین کادویی که میتونست باشه ...

 

دشویی شهری !

دشویی شهری !

 

ابتکار جالب و باحال !

ابتکار جالب و باحال !

 

بازم اسپم لعنتی ! :))

بازم اسپم لعنتی ! :))

 

اخ اخ ینی اگه میشد چی میشد ! ^-^

جوک تصویری

 

ببین ببین با من کل پاشنه ننداز !

ببین ببین با من کل پاشنه ننداز !

 

حسرت !

حسرت !

 

آخر شباهت !

آخر شباهت !

 

یه پاسور بازی معمولی !

یه پاسور بازی معمولی !

 

با تن داغ با خیال راحت وزن کم کنید :))

با تن داغ با خیال راحت وزن کم کنید :))

دزد



گویند روزی دزدی در راهی، بسته ای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود

و دعایی نیز پیوست آن بود.
آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند.
او را گفتند : چرا این همه مال را از دست دادی؟
گفت: صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ می کند.
و من دزد مال او هستم، نه دزد دین.
اگر آن را پس نمیدادم و عقیده صاحب آن مال، خللی می یافت؛

آن وقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است ...



/

سگی نزد شیر آمد گفت
بامن کشتی بگیر
شیر سر باز زد
سگ گفت:نزد تمام سگان خواهم گفت
شیر از مقابله با من می هراسد
شیر گفت
سرزنش سگان را خوشتر دارم از اینکه شیران مرا شماتت کنند
که با سگی کشتی گرفته ام !!!



سگی نزد شیر آمد گفت
بامن کشتی بگیر
شیر سر باز زد
سگ گفت:نزد تمام سگان خواهم گفت
شیر از مقابله با من می هراسد
شیر گفت
سرزنش سگان را خوشتر دارم از اینکه شیران مرا شماتت کنند
که با سگی کشتی گرفته ام !!!





...



در روزگار قدیم تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت.

همسر چهارم را بیشتر از همه دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت پذیرایی می کرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می داد.
همسر سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار می کرد. نزد دوستانش او را برای جلوه گری می برد گرچه واهمه شدیدی داشت که روزی او با مرد دیگری برود و تنهایش بگذارد.

واقعیت این بود که او همسر دومش را هم بسیار دوست داشت. او بسیار مهربان بود و دائماً نگران و مراقب مرد بود. مرد در هر مشکلی به او پناه میبرد و او نیز به تاجر کمک می کرد تا گره کارش را بگشاید و از مخمصه بیرون بیاید. اما همسر اول مرد زنی بسیار وفادار و توانا که در حقیقت عامل اصلی ثروتمند شدن او و موفق بودنش در زندگی بود. اما اصلاً مورد توجه مرد نبود. با وجود این که از صمیم قلب عاشق شوهرش بود اما مرد تاجر به ندرت وجود او را در خانه ای که تمام کارهایش با او بود حس می کرد و تقریباً هیچ توجهی به او نداشت.

روزی مرد احساس کرد به شدت بیمار است و به زودی خواهد مرد.

به دارایی زیاد و زندگی مرفه خود اندیشید و با خود گفت: من اکنون چهار همسر دارم ،اما اگر بمیرم دیگر کسی را نخواهم داشت، چه تنها و بیچاره خواهم شد ! بنابراین تصمیم گرفت با همسرانش حرف بزند و برای تنهاییش فکری بکند.

اول از همه سراغ همسر چهارمش رفت و گفت: من تو را از همه بیشتر دوست دارم و از همه بیشتر به تو توجه کرده ام و انواع راحتی ها را برایت فراهم آورده ام، حالا در برابر این همه محبت من آیا در مرگ با من همراه می شوی تا تنها نمانم؟

زن به سرعت گفت: "هرگز” ؛ همین یک کلمه و مرد را رها کرد.

مرد با قلبی که به شدت شکسته بود به سراغ همسر سومش رفت و گفت: من در زندگی تو را بسیار دوست داشتم آیا در این سفر همراه من خواهی آمد؟

زن گفت: البته که نه ! زندگی در این جا بسیار خوب است . تازه من بعد از تو می خواهم دوباره ازدواج کنم و بیشتر خوش باشم. قلب مرد از این حرف یخ کرد.

مرد تاجر به همسر دوم رو آورد و گفت: تو همیشه به من کمک کرده ای . این بار هم به کمکت نیاز شدیدی دارم شاید از همیشه بیشتر، میتوانی در مرگ همراه من باشی؟

زن گفت : این بار با دفعات دیگر فرق دارد. من نهایتاً می توانم تا گورستان همراه تو بیایم اما در مرگ … متأسفم !

گویی صاعقه ای به قلب مرد آتش زد. در همین حین صدایی او را به خود آورد: من با تو می مانم ، هر جا که بروی تاجر نگاهی کرد ، همسر اولش بود که پوست و استخوان شده بود. غم سراسر وجودش را تیره و تار کرده بود و هیچ زیبایی و نشاطی برایش باقی نمانده بود . تاجر سرش را به زیر انداخت و به آرامی گفت: "باید آن روزهایی که می توانستم به تو توجه میکردم و مراقبت می بودم…

در حقیقت همه ما چهار همسر داریم!

۱٫ همسر چهارم که بدن ماست. مهم نیست چه قدر زمان و پول صرف زیبا کردن او بکنی وقت مرگ ،اول از همه او، تو را ترک می کند.

۲٫ همسر سوم که دارایی ماست. هر چقدر هم برایت عزیز باشد وقتی بمیری به دست دیگران خواهد افتاد.

۳٫ همسر دوم خانواده و دوستان ما هستند . هر چقدر صمیمی و عزیز باشند وقت مردن نهایتاً تا سر مزارت کنارت خواهند ماند.

۴٫ همسر اول که روح ماست. غالباً به آن بی توجهیم و تمام وقت خود را صرف تن و پول و دوست میکنیم. او ضامن توانمندی های ماست اما ما ضعیف و تنها رهایش کرده ایم تا روزی که قرار است همراه باشد اما آن روز دیگر هیچ قدرت و توانی برایش باقی نمانده است.