ایران

ایران

ایران

ایران

کتابخونه


دختره نشسته بود توی کتابخونه که یه پسری وارد شد

و رفت کنار دختره آروم بهش گفت:
ببخشید میتونم اینجا بشینم ؟؟؟
دختره بلند داد زد:
نه تو نمیتونی دوست پسر من بشی
همه برگشتن و پسره رو نگاه کردن
پسره هم حالش گرفته شد رفت نشست سر یه میز دیگه
چند دقیقه بعد دختره اومد کنار پسره آروم بهش گفت:
من روانشناسی خوندم
خوب میدونم منظور پسرا چیه
پسره بلند داد زد : نه ماشین بی ام و ندارم ولم کن 
همه برگشتن دختره رو نگاه کردن دختره کلی خجالت زده شد 
پسره آروم به دختره گفت : منم حقوق خوندم
خوب بلدم کسی رو توی جمع شرمنده کنم!!!



نظرات 2 + ارسال نظر
ننه شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 22:47

لابد اخرش با هم ازدواج میکنن؟ اه اه اه

؟! شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1391 ساعت 16:27

خیلی داستان قشنگ و جالبی بود.مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد