دختره نشسته بود توی کتابخونه که یه پسری وارد شد
و رفت کنار دختره آروم بهش گفت:
ببخشید میتونم اینجا بشینم ؟؟؟
دختره بلند داد زد:
نه تو نمیتونی دوست پسر من بشی
همه برگشتن و پسره رو نگاه کردن
پسره هم حالش گرفته شد رفت نشست سر یه میز دیگه
چند دقیقه بعد دختره اومد کنار پسره آروم بهش گفت:
من روانشناسی خوندم
خوب میدونم منظور پسرا چیه
پسره بلند داد زد : نه ماشین بی ام و ندارم ولم کن
همه برگشتن دختره رو نگاه کردن دختره کلی خجالت زده شد
پسره آروم به دختره گفت : منم حقوق خوندم
خوب بلدم کسی رو توی جمع شرمنده کنم!!!
لابد اخرش با هم ازدواج میکنن؟ اه اه اه
خیلی داستان قشنگ و جالبی بود.مرسی