اما رهایم نکن...
از من مگُذر وقتی از دلم آگاه نیستی ...
از روبرویم به کنارم بیا، دنیا را از چشمان من ببین ...
جوابِ محبت و دلدادگی این نیست ...
برایم رجز نخوان ...من اهل جنگ نیستم ...
شــــاعرم ...
روح دارم ... احساس دارم ...
خیلی که بخواهم گرد و خاک کنم
چشمانم خیس می شود، دلم غزلِ غم می سُراید...
آنوقت بی حضور من و در پس دل به درد آمده ام
حال و روزت دیدنی که نه ...
ســـــــــرودنیست ....
دنیاست...
تو هم یک روز شـــــاعر میشوی ...
هر کس به سهم خود از این دنیا چیزی بر می دارد...
من از این دنیا دست بر داشته ام...!!
مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چند ملیتی درآمد. در اولین روز کار خود،
با کافه تماس گرفت و فریاد زد: «یک فنجان قهوه برای من بیاورید.»
صدایی از آن طرف پاسخ داد: «شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟»
کارمند تازه وارد گفت: «نه»
صدای آن طرف گفت: «من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق.»
مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: «و تو میدانی با کی حرف میزنی، بیچاره.»
مدیر اجرایی گفت: «نه»
کارمند تازه وارد گفت: «خوبه» و سریع گوشی را گذاشت.
خرگوش میره تو جنگل روباه رو میبینه که داره تریاک می کشه، میگه آقا روباهه این چه کاریه؟! پاشو بدوییم... شاد باشیم!
می رن تا می رسن به گرگه. می بینن داره حشیش می کشه، خرگوش می گه آقا گرگه این چه کاریه؟! پاشو شاد باشیم! بدوییم!
گرگم پا می شه می رن 3 تایی می رسن به شیره، می بینن داره تزریق می کنه.
خرگوش می گه آقا شیره این چه کاریه؟! پاشو بدوییم... ورزش کنیم... شاد باشیم! شیره می پره میخورش!
گرگ و روباه می گن چرا خوردیش؟! این که حرف بدی نزد!
شیره می گه: نه بابا! این هر روز یه قرص اکـس می زنه میاد مارو دور جنگل میدوونه!