حاکمی بر مردمش گفت: صادقانه مشکلات تان را بگویید
حسنک بلند شد و گفت: گندم و شیر که گفتی چه شد؟
مسکن و کار چه شد؟
حاکم گفت ممنون که مرا آگاه کردی.
یکسال گذشت و دوباره حاکم گفت: صادقانه مشکلاتتان را بگویید...
کسی چیزی نگفت ، کسی نگفت گندم و کار و مسکن چه شد
تنها از میان جمع یک نفر گفت: حسنک چه شد؟!!!